عکسهایت رادوباره دیدم
یاد تابستان یاد تو
روز اول دیدار در آب رودخانه
آفتاب داغ
هر دو مست و لا یعقل
خنده هایت
عطر آن گیسوان کوتاهت
رایحه مایع ضد عفونی
که همیشه بر دست داشتی
دستت بر روی صورتم
لاکهای مشکی که به خاطرمن
وآن لباس تیره که من به خاطره تو
صندلی تنگ اتوبوس جمعه صبحها
آغوش تودر برگشت
چشم حسرت دیگران
قدمهای که میخواست همراهیم کند
فانوس،جزیره،چای،سیگار
آن سبوهای به یاد هم
لبخندهایمان
یاد آن بوسه بی اختیار در شباهنگام
کوچه های بلند
آغوش من
شام آخر
سفر تو
آغوشی دیگر
اشکهای من
تنفر
از تو ازخودم
یادهای شیرین که میل به تلخی دارند
تکرار اشکهایم
تکرار تنفر
فنجان های خالی
خنده های تمام شده
فیلم نامه ای که دو خط اولش
روایت دو تاس بود
خاطرات یک دوست
محورش گراس بود
دود سیگار هم شده از ما خسته
ساعت 10که رسید کافه هم شد بسته
باز من ماندم شال گردن و دود سیگار
ای کاش بدانی که بیزارم از همه این تکرار
۶سال از آشنایی من با تو میگذره
همیشه حتی از روز اول
با تمام وجودت به من لطف داشتی
حرف مردم نه برای تو نه برای من مهم نبود
مهم نیست میگن عامل کسر عمرمی
ریه هایم تو را میخواهد
حتی با اینکه همیشه می دونستی
وقتی کامم تموم شه بازم زیر پا له میکنمت
و باز هم تو همان احساس قبلی رو به من
و من به تو دارم.....
در زمانی که
به راحتی در سختی زندگی میکنم
همچو اغنیاء با فقر می سازم
با تمام غم ها چو نقاب دلقکم
چه نیاز به تلاش بیشتر برای به زیستن
به زیستن را نخواهم از کسی آموخت
زیرا من . کسی دیگر نیستم
حال باز لبخندم را ببین
ببین من زندگی میکنم یا زندگی مرا