آخر گاز فندک ...

در ایستگاه من

سیگار آرزو هارا افروختم

آخر گاز فندک بود 

آخر بودن با تو

دو تاس درون فندک نیز 

بیرنگ شده 

سیگار را زیر پا له کردم

وای که قطار مرگ امروز نیز تاخیر کرد

درایستگاه تو 

چند نقاشی رنگ و رو رفته

سوت قطار خوشبختی

دعای خیر و خیس من 

آخر گاز فندک بود

آخر بودن با تو 




آینه نیز بوی خیانت میدهد

امروز باز برای لحضه ای وقت شد  

تو را آن سوی شیشه زندگی ببینم  

مانند همیشه بودی مانند من 

این بار برای دلخوشی 

نگاهت به دروغ گواه شادی می داد 

باز هم بر خلاف نگاهم

باز خواستی دروغ بگویی 

باز من خندیدم  

تو نیز بوی خیانت میدهی 

این بار آینه را میشکنم  

که نه تو و نه خویش را ببینم 

کاش این سوی آینه بودی همزاد من   

فنجان تنهایی

سه صندلی یک میز 

 و من

یک فنجان قهوه تلخ  

 و اما 

شیرین تر از زندگی 

من ؛ فنجان ؛ تنهایی 

سه صندلی یک میز 

یک فنجان خالی  

 خالی تر از وجودم

بدون من
تنهایی.......

تقدیم به .......

در شهری که مردمانش آلت بر سر داشتند

کسی روح سفید را ندید  ....

 

 

عابر ذهن...

قدمهای سنگین من

محوطه محصور با دیوار  

زمین خیس

نم سرد و تب دار   

ماه پناه به مه برده

 دود گرم سیگار 

مرور ثانیه های پیشین 

خاطرات و تکرار 

ته سیگارهای زیر پایم  

و من از خود بیزار