۱۳۸۹

سال نو میشود 

این نیز بگذرد  

بگذرد از خاطر من   

بگذرد از خاطر تو  

این کهنه هفت سین    

همان طور که آن

سپیده دم اول

ساعات با هم بودن  

سرخی لبهایت

سردی نگاهت  

سیاه پوشی قلبم  

سکوت من و

سلول تنهایی 

را از یاد خواهیم برد 

کاش بروند از یادم 

کاش بماند در یادت

برخود با جدول

از آسمان گفتی

با ریسمان هایی در دست

بی تقصیرم

از این همسایگی اجبار

که اگر دور بودم

که اگر کور بودم 

تو همان و

من همچنان می ماندم

رفتن فعل اجبار است

و من خوب این را صرف میکنم

خیالت نیز راحت باشد

از بابت من و چاه اسرار

که این دو نیز به گور میروند

   * * *

میدانم که میدانی

چه زیباست آسمان دنیا

درکوچه علی چپ

که آنقدر در آنجا ول گشته ام 

که گویی از اهالی همان محلم

آری دنیا در حال تغییر است

بر اساس همسایگی ها برای مثال:

اسبق همه چیز در ملاحفه بود

و اینک در لفافه

نیک بودن دلیل بر جهل والا

دانستن دلیل بر خود سوزی

پیام های اشتباه بی ربط

دلیل جویای حال خوانده شدن

   * * *

کلی دلایل بند تمبانی

همه دست دردست همند

و حال آرزو باطل بر این دارم

زمانی که جدمان سیب را خورد

به جای آدم خر می شد

و مانیز کره هایش می شدیم

ودل خوش به چرا و زناء

نه این ناندر تال هایی

که در خاکستری دنیا

جان می دهیم


   * * *

هرکه هر چه می خواهد بفهمد

بفهمد ما که گفتیم

تازه گی

تازه گی

همه چی بوی کهنه گی میده

تازه گی

کهنه گی هم بوی نویی میده

دیدی رابطه تازه چه زود کهنه شد

واسه یه بارم برگرد ببین پشت تو


برای امنیت لازم این شعر ناقص بشه 


تقدیم به .....

مسیر آرزو را

با تو برگشتم

حسی غریبی بود

گویی هیچگاه

آرزویی نداشتم

کاش تمام این دنیا

تا انتها مسقیم بود

تا انتها تو بودی


آخر گاز فندک ...

در ایستگاه من

سیگار آرزو هارا افروختم

آخر گاز فندک بود 

آخر بودن با تو

دو تاس درون فندک نیز 

بیرنگ شده 

سیگار را زیر پا له کردم

وای که قطار مرگ امروز نیز تاخیر کرد

درایستگاه تو 

چند نقاشی رنگ و رو رفته

سوت قطار خوشبختی

دعای خیر و خیس من 

آخر گاز فندک بود

آخر بودن با تو