نبض عشق

رو برویم نشسته دیواری
دور گشتم ز خود به ناچاری

لحضه های سیاه وحشت زا
چیست در خاطرم؟عزاداری

لحضه های قشنگ من مردند
تو هم ای دل به غم سزاواری

متپد نبض عشق در دل من
باز هم عاشق است انگاری

در سه کنجی به نام بعد زمان
ماندهام در حصار تکراری

خسته از زندگانی خوشم
خسته از لحضه های بیزاری

سوتک

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد

به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یک ریز و پی در پی

دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را

 

یاد اون سه روز ...!

یاد اون سه روز ...!

گفت میرم مسافرت

سه روز دیگه میام خونه

عصر جمعه هر کی در زد، بدونم خود اونه

وقتی که بار سفر بست

دلم آهنگی نداشت

بغضمم تو راه اون بود

آسمون رنگی نداشت

روز اول با صدای بارون از پشت شیشه

روز دوم کلاغی که روی بوم همیشه

روز سوم اومدش یه صبح بارون

توی اون جمعه ی ساکت

با خودم زدم خیابون

 

partizanha.blogsky.com

 

سرخوش از هر لحظه نزدیکی خورشید به زمین

با خودم گفتم غروب امروز و  ببین ببین

وقتیکه ماه توی چشمام رخنه می کرد

صدای زنگ تلفن توی گوشم ناله می کرد

یه صدای غم زده گفت

که تو رفتی ته دره

از خودت برام یه دنیا

نذاشتی ختی یه ذره

تو که رفتی شعرمم پاک شده و مردش

عکست هم تو قاب خالی

یاد اون سه روز و دردش

گزیده ای از اندیشه ها و احساسات با شکوه

 

اندیشه های طلایی

شرمنده که  گذاشتن مطلب ها یه مقدار دیر شد واسه همین این سری ۲تا

این بار از ویکتور هوگو و توماس ادیسون

یک پرنده کوچک که زیر برگها، نغمه سرایی می کند، برای اثبات وجود خدا کافی است. ویکتور هوگو


مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم ، مهم این است که در چه راستایی گام بر می داریم .توماس ادیسون


سهراب سپهری

 نام شعر : طنین

سهراب سپهری

 

به روی شط وحشت برگی لرزانم،
ریشه ات را بیاویز.
من از صداها گذشتم.
روشنی را رها کردم.
رویای کلید از دستم افتاد.
کنار راه زمان دراز کشیدم.

ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند.

خاک تپید.
هوا موجی زد.
علف ها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند:
میان دو دست تمنایم روییدی،
در من تراویدی.
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:
"نه صدایم
و نه روشنی.
طنین تنهایی تو هستم،
طنین تاریکی تو."
سکوتم را شنیدی:
" بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خاست،
درها را خواهم گشود،
در شب جاویدان خواهم وزید."

چشمانت را گشودی :
شب در من فرود آمد.

ورود سایت سهراب سپهری