تازه گی

تازه گی

همه چی بوی کهنه گی میده

تازه گی

کهنه گی هم بوی نویی میده

دیدی رابطه تازه چه زود کهنه شد

واسه یه بارم برگرد ببین پشت تو


برای امنیت لازم این شعر ناقص بشه 


تقدیم به .....

مسیر آرزو را

با تو برگشتم

حسی غریبی بود

گویی هیچگاه

آرزویی نداشتم

کاش تمام این دنیا

تا انتها مسقیم بود

تا انتها تو بودی


آخر گاز فندک ...

در ایستگاه من

سیگار آرزو هارا افروختم

آخر گاز فندک بود 

آخر بودن با تو

دو تاس درون فندک نیز 

بیرنگ شده 

سیگار را زیر پا له کردم

وای که قطار مرگ امروز نیز تاخیر کرد

درایستگاه تو 

چند نقاشی رنگ و رو رفته

سوت قطار خوشبختی

دعای خیر و خیس من 

آخر گاز فندک بود

آخر بودن با تو 




آینه نیز بوی خیانت میدهد

امروز باز برای لحضه ای وقت شد  

تو را آن سوی شیشه زندگی ببینم  

مانند همیشه بودی مانند من 

این بار برای دلخوشی 

نگاهت به دروغ گواه شادی می داد 

باز هم بر خلاف نگاهم

باز خواستی دروغ بگویی 

باز من خندیدم  

تو نیز بوی خیانت میدهی 

این بار آینه را میشکنم  

که نه تو و نه خویش را ببینم 

کاش این سوی آینه بودی همزاد من   

فنجان تنهایی

سه صندلی یک میز 

 و من

یک فنجان قهوه تلخ  

 و اما 

شیرین تر از زندگی 

من ؛ فنجان ؛ تنهایی 

سه صندلی یک میز 

یک فنجان خالی  

 خالی تر از وجودم

بدون من
تنهایی.......