۱۲ روز گذشته

حال و حوصله ای باقی نمانده 

کار کرد لوکوموتیو  وار    

بلعیدن غذا و قضای حاجت کردن  

فکر و دود کردن 

هر آنچه که می شد

جز مریض و میت هیچ ندیدن   

مریض های اینجا 

مردهای  بیرون  

مانند من

خنده های دروغین در اجتماع 

گریه های حقیقی در انزوا

نخوردن قهوه و ندیدن تو

کر کنندگی این سکوتها  

تا بحال اینقدر ساکن نبودم  

تا بحال این قدر ساکت نبودم

غرق در سکون و سکوت  

از خودم می ترسم   

ژست نقاب

پشت نقاب خنده  

آری جایی که حرفها  در حال مرگند 

این بار نمی خندم 

این بار فریادت میزنم

اشک

دیگر چه فرقی می کند

که به حال خویش

یا به یاد تو اشک بریزم

شاید

اشک ها می آیند

تا جویای حال من شوند

یا بدرقه راه تو

۱۳۸۹

سال نو میشود 

این نیز بگذرد  

بگذرد از خاطر من   

بگذرد از خاطر تو  

این کهنه هفت سین    

همان طور که آن

سپیده دم اول

ساعات با هم بودن  

سرخی لبهایت

سردی نگاهت  

سیاه پوشی قلبم  

سکوت من و

سلول تنهایی 

را از یاد خواهیم برد 

کاش بروند از یادم 

کاش بماند در یادت

برخود با جدول

از آسمان گفتی

با ریسمان هایی در دست

بی تقصیرم

از این همسایگی اجبار

که اگر دور بودم

که اگر کور بودم 

تو همان و

من همچنان می ماندم

رفتن فعل اجبار است

و من خوب این را صرف میکنم

خیالت نیز راحت باشد

از بابت من و چاه اسرار

که این دو نیز به گور میروند

   * * *

میدانم که میدانی

چه زیباست آسمان دنیا

درکوچه علی چپ

که آنقدر در آنجا ول گشته ام 

که گویی از اهالی همان محلم

آری دنیا در حال تغییر است

بر اساس همسایگی ها برای مثال:

اسبق همه چیز در ملاحفه بود

و اینک در لفافه

نیک بودن دلیل بر جهل والا

دانستن دلیل بر خود سوزی

پیام های اشتباه بی ربط

دلیل جویای حال خوانده شدن

   * * *

کلی دلایل بند تمبانی

همه دست دردست همند

و حال آرزو باطل بر این دارم

زمانی که جدمان سیب را خورد

به جای آدم خر می شد

و مانیز کره هایش می شدیم

ودل خوش به چرا و زناء

نه این ناندر تال هایی

که در خاکستری دنیا

جان می دهیم


   * * *

هرکه هر چه می خواهد بفهمد

بفهمد ما که گفتیم