... .. ..... ..

از درد هایم میگویم  

نزدیک ترین کس نیز مرا نشنید  

آری Braille میگویم

واگذاری

 به روی هر چه دوستش میداری 

این را خواهی دید

واگذار شد . . .

آغاز بخش بیست و چهارم زندگی

صبح بیهود با خورشید ظهر شروع شد

پرده آویزان پنجره نیز از بیهوده گی در سکون بود

شاید یک باشد یا دو .چه فرقی میکند 

هر چه هست بیهوده تر از دیروز است

صدای تکراری پنکه اولین ندای روزم میشود

مانند  صدا آن دختر در چند روز پیش

میروم خاموشش کنم ......


درد انزال

درد هایم رو به کاهش است

درد این افکار 

حتی درد این انزال های دیر رس


دلتنگی

آه.....

دلتنگ فردای بی تکلیف مدرسه دیروز ام

نه امروز بی تکلیفی فردا را 

دلتنگ عاشق شدن بالبخند آن دختر بچه 

نه این عاشق نماهای هوس باز

دلتنگ سکه . تلفن زرد و شاید که باشد

نه این همراه های بیهود و پیغام Call waiting را

دلتنگ آن کوچه . درآن شب آن بوسه

نه این شب آغوش صدغریبه به اصطلاح آشنا

دلتنگ خویش خویشتنم

دو باره دلتنگ اینجا شدم دلتنگ........