صبح بیهود با خورشید ظهر شروع شد
پرده آویزان پنجره نیز از بیهوده گی در سکون بود
شاید یک باشد یا دو .چه فرقی میکند
هر چه هست بیهوده تر از دیروز است
صدای تکراری پنکه اولین ندای روزم میشود
مانند صدا آن دختر در چند روز پیش
میروم خاموشش کنم ......
آه.....
دلتنگ فردای بی تکلیف مدرسه دیروز ام
نه امروز بی تکلیفی فردا را
دلتنگ عاشق شدن بالبخند آن دختر بچه
نه این عاشق نماهای هوس باز
دلتنگ سکه . تلفن زرد و شاید که باشد
نه این همراه های بیهود و پیغام Call waiting را
دلتنگ آن کوچه . درآن شب آن بوسه
نه این شب آغوش صدغریبه به اصطلاح آشنا
دلتنگ خویش خویشتنم
دو باره دلتنگ اینجا شدم دلتنگ........