سلام دوستان امروز به اندازه یه ۲دنیا قاطی هستم الان هم دقیق نمی دونم چی و واسه کی دارم می نویسم .
ولی خب اگه شما هم جای من بودید همین حال داشتید
حالا می خوام بدونم اگه شما به یکی که دوستش دارید شک کنید اون وقت چه کار میکنید
تازه اگه با خودتون فکر بد هم بکنید .....
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
یاد اون سه روز ...! | |
گفت میرم مسافرت سه روز دیگه میام خونه عصر جمعه هر کی در زد، بدونم خود اونه وقتی که بار سفر بست دلم آهنگی نداشت بغضمم تو راه اون بود آسمون رنگی نداشت روز اول با صدای بارون از پشت شیشه روز دوم کلاغی که روی بوم همیشه روز سوم اومدش یه صبح بارون توی اون جمعه ی ساکت با خودم زدم خیابون
سرخوش از هر لحظه نزدیکی خورشید به زمین با خودم گفتم غروب امروز و ببین ببین وقتیکه ماه توی چشمام رخنه می کرد صدای زنگ تلفن توی گوشم ناله می کرد یه صدای غم زده گفت که تو رفتی ته دره از خودت برام یه دنیا نذاشتی ختی یه ذره تو که رفتی شعرمم پاک شده و مردش عکست هم تو قاب خالی یاد اون سه روز و دردش |