...

آغاز کسی باش که پایان تو باشد....

(M.A.N)

راز موفقیت

 
  • راز موفقیت
  • راز موفقت در زندگی را فقط کسانی آموختند که در زندگی موفق نشدند .
  • وفاداری بر سعی کنار گذاشتن خواسته ها ، تصمیمات و مسئولیت هایمان نیست ، هیچ کس دیکری نمی تواند به جای ما تصمیم بگیرد ، هیچ کس دیگری نمی تواند مسئول پیامد کارهای ما باشد .
  • وفاداری ما نسبت به دیگران احترام گذاشتن ، پذیرفتن و توجه به آنهاست .
  • ما اجباری در موافقت با دیگران یا اجازه دخالت دادن به آنها برای زیر نظر داشتن عقاید ، احساسات یا رفتار خود نداریم و هرگز مجبور به تحمل بد رفتاری نیستسم .
  • وفادار بودن و پذیرفتن وفاداری تنها به این معناست که من خود را متکی به دیگری قرار ندهم من با احترام گذاشتن و عشق ورزیدن به دیگران و با دخالت در زندگی آنها یا اجازه نظارت دادن به آنها برخود به دیگران وفا دارهستم .
  • آنچه اهمیت دارد این است که انسان بتواند قدرت را بدست بیاورد .
  • من به ارواح موعتقد نیسم ولی به قدرت ناخود آگاه فکری موعتقدم . من واقعاْ فکر می کنم که مغز بیشتر قدرت فائق آمدن بر سایر اندامهای هسی و تولید تجسمات وا دارد و مردمی که می گویند روح دیده اند را باور دارم .
  • عشق در لحضه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است .
  • عشق معیارها را در هم می ریزد ، دوست داشتن بر پایه های معیارها بنا می شود .
  •  عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد

    http://patogh.blogsky.com

  • ...

    سلام دوستان امروز به اندازه یه ۲دنیا قاطی هستم الان هم دقیق نمی دونم چی و واسه کی دارم می نویسم .

    ولی خب اگه شما هم جای من بودید همین حال داشتید

    حالا می خوام بدونم اگه شما به یکی که دوستش دارید شک کنید اون وقت چه کار میکنید

    تازه اگه با خودتون فکر بد هم بکنید .....

    سوتک

    نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

    نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

    چه خواهد ساخت

    ولی بسیار مشتاقم

    که از خاک گلویم سوتکی سازد

    گلویم سوتکی باشد

    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

    و او یک ریز و پی در پی

    دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

    بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را

     

    یاد اون سه روز ...!

    یاد اون سه روز ...!

    گفت میرم مسافرت

    سه روز دیگه میام خونه

    عصر جمعه هر کی در زد، بدونم خود اونه

    وقتی که بار سفر بست

    دلم آهنگی نداشت

    بغضمم تو راه اون بود

    آسمون رنگی نداشت

    روز اول با صدای بارون از پشت شیشه

    روز دوم کلاغی که روی بوم همیشه

    روز سوم اومدش یه صبح بارون

    توی اون جمعه ی ساکت

    با خودم زدم خیابون

     

    partizanha.blogsky.com

     

    سرخوش از هر لحظه نزدیکی خورشید به زمین

    با خودم گفتم غروب امروز و  ببین ببین

    وقتیکه ماه توی چشمام رخنه می کرد

    صدای زنگ تلفن توی گوشم ناله می کرد

    یه صدای غم زده گفت

    که تو رفتی ته دره

    از خودت برام یه دنیا

    نذاشتی ختی یه ذره

    تو که رفتی شعرمم پاک شده و مردش

    عکست هم تو قاب خالی

    یاد اون سه روز و دردش