چاه بابل

هر چقدربرای بودن دراین زمین سست تلاش میکنم بیشتربه داخلش فرو میروم آری این چاه بابل دسترنج من و لطف زمان است.....

تار وپود یادها

می نوشم با جینگ و جینگ

مینوشم با سلامتی

هر لحظه کرخت تر میشوم

وای که چه خوب است

که همه حالها تار میشود

انگاری که

تار و پود یادها را در این جا بید نزده

بوی تو را میشنوم میبینمت

آنجا رانمیدانم اینجا که هستی

؟

بیزارم از خوابهای خوردن قرص

وهم

آن زمان که دیدمت را به خاطر داری

 قبل از بیدار شدن 

اشک یا ....

گریستن بیهوده را دوست دارم 

چشم هایم خیس شدن می خواهد 

حالیست غریب این حال 

حالی که حالی به حالی ام میکند

حالی که بوی شادی همراه با غم دارد

حالی که بدون او نیز هنوز نیز همان حال است 

می خندم این بار 

می خندم بر آن گریستن 

میخندم بر گذشته 

از این خنده های بی تکرار 

چیزیی جز آن اشک ها نمی ماند