بام زندگی

می خواهم بروم بر بام زندگی 

از آن جا بر رویش بشاشم  

تا به تمام نقاطش سرایت کند 

تا حاقل یک بار کارش را تلافی کنم

دلم فریاد می خواهد

در حال جستجو در خویش خویشتنم 

نمیدانم ولی انگار که 

 هیچ چیز در سر جای خودش نیست 

و از آن ناخوشایند تر 

میدانم یک چیز در وجودم گم شده  

ولی نمی دانم چیست

به مانند حلقه گم شده دارولین 

کلافه ام دلم فریاد می خواهد

این برایم امر جدیدی نیست  

اما قبل تر همه اش کار کودک درونم بود 

ولی حالا که کودک درون پیر شده چی ...

؟؟؟؟

خیلی سخت میگیری

سخت نیست کسل کننده است 

از تکرار مکررات این گونه برداشت حاصل میشه  

آرزویی که خاطره شد ...

عکسهایت رادوباره دیدم

یاد تابستان یاد تو 

روز اول دیدار در آب رودخانه

آفتاب داغ 

هر دو مست و لا یعقل

خنده هایت

عطر آن گیسوان کوتاهت

رایحه مایع ضد عفونی

که همیشه بر دست داشتی

دستت بر روی صورتم

لاکهای مشکی که به خاطرمن

وآن لباس تیره که من به خاطره تو

صندلی تنگ اتوبوس جمعه صبحها

آغوش تودر برگشت

چشم حسرت دیگران

قدمهای که میخواست همراهیم کند

فانوس،جزیره،چای،سیگار

آن سبوهای به یاد هم 

لبخندهایمان

یاد آن بوسه بی اختیار در شباهنگام 

کوچه های بلند

آغوش من 

شام آخر

سفر تو  

آغوشی دیگر 

اشکهای من

تنفر

از تو ازخودم

یادهای شیرین که میل به تلخی دارند

تکرار اشکهایم

تکرار تنفر

تکرار مکررات

فنجان های خالی 

خنده های تمام شده

فیلم نامه ای که دو خط اولش

روایت دو تاس بود

خاطرات یک دوست

محورش گراس بود

دود سیگار هم شده از ما خسته 

ساعت 10که رسید کافه هم شد بسته

باز من ماندم شال گردن و دود سیگار

ای کاش بدانی که بیزارم از همه این تکرار