خیلی وقت بودنبودم

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

اندیشه طلایی



خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف من زاده ی امروزم. خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم

کودک وخدا

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در

چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید

پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد

کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید

کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی

کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد

بازگشت پاتوق

آره من بعد از مدتهای مدیدی برگشتم ولی ایندفعه هدف من نشون دادن بعضی از امور در دانشگاه علمی صنعتی خراسان هستش

 تا آخر هفته دیگه هم تمام ستونهای مربوت به دانشگاه را اندازی میشه                                                                                                                    

این هم لگوی دانشگاه

 

اندیشه های طلایی


اشکهای دیگران را مبدل به نگاههای پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی است.(بودا)