آرزویی که خاطره شد ...

عکسهایت رادوباره دیدم

یاد تابستان یاد تو 

روز اول دیدار در آب رودخانه

آفتاب داغ 

هر دو مست و لا یعقل

خنده هایت

عطر آن گیسوان کوتاهت

رایحه مایع ضد عفونی

که همیشه بر دست داشتی

دستت بر روی صورتم

لاکهای مشکی که به خاطرمن

وآن لباس تیره که من به خاطره تو

صندلی تنگ اتوبوس جمعه صبحها

آغوش تودر برگشت

چشم حسرت دیگران

قدمهای که میخواست همراهیم کند

فانوس،جزیره،چای،سیگار

آن سبوهای به یاد هم 

لبخندهایمان

یاد آن بوسه بی اختیار در شباهنگام 

کوچه های بلند

آغوش من 

شام آخر

سفر تو  

آغوشی دیگر 

اشکهای من

تنفر

از تو ازخودم

یادهای شیرین که میل به تلخی دارند

تکرار اشکهایم

تکرار تنفر